پا و پر. تاب. طاقت. قدرت. توانائی. نیروی مقاومت: ببینیم تا چیست آیین و فر سواری و زیبائی و پای و پر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خور نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر. فردوسی. ستودان همی سازدش زال زر ندارد همی جنگ را پای و پر. فردوسی. تو دادی مرا زور و آیین و فر سپاه و دل و اختر و پای و پر. فردوسی. سپاسم ز یزدان که او داد فر بدین گردش اختر و پای و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پای و پر نماند آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. سراپرده و خیمه ها گشت تر ز سرما کسی رانبد پای و پر. فردوسی. رجوع به پا و پر شود
پا و پر. تاب. طاقت. قدرت. توانائی. نیروی مقاومت: ببینیم تا چیست آیین و فر سواری و زیبائی و پای و پر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خور نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر. فردوسی. ستودان همی سازدش زال زر ندارد همی جنگ را پای و پر. فردوسی. تو دادی مرا زور و آیین و فر سپاه و دل و اختر و پای و پر. فردوسی. سپاسم ز یزدان که او داد فر بدین گردش اختر و پای و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پای و پر نماند آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. سراپرده و خیمه ها گشت تر ز سرما کسی رانبد پای و پر. فردوسی. رجوع به پا و پر شود
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت: تو دادی مرا زور و آئین و فر سپاه و دل و اختر و پا و پر. فردوسی. نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر. فردوسی. کسی را که یزدان نداده ست فر نباشدش با جنگ او پا و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پا و پر بشد آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر نه دانش نه مردی نه پا و نه پر. فردوسی. بتاراج داد آن همه بوم و بر کرا بود با او پی و پا و پر. فردوسی. و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت: تو دادی مرا زور و آئین و فر سپاه و دل و اختر و پا و پر. فردوسی. نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر. فردوسی. کسی را که یزدان نداده ست فر نباشدش با جنگ او پا و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پا و پر بشد آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر نه دانش نه مردی نه پا و نه پر. فردوسی. بتاراج داد آن همه بوم و بر کرا بود با او پی و پا و پر. فردوسی. و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
پرو بال: جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست. ناصرخسرو. نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد. ناصرخسرو. هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم هربال و پر که داشتم از دم بسوختم. خاقانی. کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن. خاقانی. دور گردون گسست بیخ و بنم مرگ یاران شکست بال و پرم. خاقانی. مگراقبال شمعی نو برافروخت که چون پروانه غم را بال و پرسوخت. نظامی. و رجوع به پرو بال شود. - بال و پر دادن، نیرو دادن. دست قدرت او را گشادن. نیرومند ساختن. گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن. - بال و پر زدن، تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهدۀ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد. -
پرو بال: جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست. ناصرخسرو. نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد. ناصرخسرو. هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم هربال و پر که داشتم از دم بسوختم. خاقانی. کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن. خاقانی. دور گردون گسست بیخ و بنم مرگ یاران شکست بال و پرم. خاقانی. مگراقبال شمعی نو برافروخت که چون پروانه غم را بال و پرسوخت. نظامی. و رجوع به پرو بال شود. - بال و پر دادن، نیرو دادن. دست قدرت او را گشادن. نیرومند ساختن. گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن. - بال و پر زدن، تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهدۀ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد. -